مهرادمهراد، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره
مينامينا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره

مهراد و مینا نشانه های رحمت خدا

دل تنگ و حرفهاي نگفته

اولين باري كه مهراد سرماخورد كلي خودم رو ملامت كردم و بعدشم دنبال مقصر گشتم و كلي هم اون مقصره رو سرزنش كردم و ديگران رو كه جلوي بچه هاشون رو نمي گيرن وقتي سرما مي خورن به نظرم خيلي حاد مي اومد كه بچه مريض بشه ...........پيش خودم فكر مي كردم بچه من هيچ وقت نبايد مريض بشه ......... و هميشه وقتي مريض ميشه حتما يكي مقصره!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! البته سرماخوردگي كه خوب معمولا از كسي ميگيره و ويروس رو كاريش نميشه كرد اجازه ورود نمي گيره خوب!!!!!!!! اما از وقتي ديدم با آرامش خوابيديم و يهويي مهراد با تب و حالت تهوع از خواب بيدار ميشه .........يا يهويي تب مي كنه و بيحال مي افته ..................... يا تعداد سرماخوردنش بالا رفت چون آدم دور و ...
29 آذر 1390

عقيقه

               امروز صبح گل پسرم رو عقيقه كرديم و گوشتش رو به خانه فرزندان امام علي(ع) و فاطمه الزهرا(س) داديم اونجا فرزندان بي سرپرست هستند .....خدايا شكرت كه اين امكان رو براي ما فراهم كردي.....آرزو مي كنم هميشه همه بچه ها و پسر عزيز من سالم و سلامت باشند. ...
23 آذر 1390

عكس مهراد خابالو

عكس مهراد امروز صبح وقتي از خواب بيدار شد(سپيده جون ديگه اين بيشترين حالت بهم ريختگي موهاش و خواب آلودگيشه.........اميدوارم خوشت بياد): اينم مال مهر ماهه مهراد و دختر خاله كيميا خودشون رو روي تاب دوتايي جادادن:   سيزدهمين دندون پسرم هم ديروز دراومد .............بقيه دندوناي نيشش هم تو راهن ولي خداييش اين دندوناي نيش چقدر طول ميكشه تا نيش بزنن ولي برخلاف بقيه دندونا مهراد سر اينها اصلا تب نكرد خدا رو شكر   پ.ن. اومدم حرفم رو پس بگيرم...........مهراد دو روز تب كرد كه چنين تبي تا اين روز از زندگيش نكرده بود.............. هنوزم كه هنوزه كه دندونش دراومده ولي بي اشتهاييش برطرف نشده و فقط و فقط شير ميخوره ...
21 آذر 1390

محرم ماه حسين(ع)

           شب هشتم محرم با مهراد صندلي عقب ماشين نشسته بوديم و مهراد برخلاف هميشه خيلي آروم بود و به آسمون نگاه مي كرد ......شايد ميون ستاره ها دنبال چيزي مي گشت .............. صداي نوحه از راديوي ماشين توي فضا پيچيده بود و بوي محرم به مشام مي رسيد          مهراد غرق در تفكرات خودش بود و آروم ميون آغوش من فرو رفته بود ............ به كنار هيئت عزاداران رسيديم ....صداي طبل و نوحه پيچيد تو ماشين و مهراد هم با ديدن عزاداران كه سينه مي زدن شروع به سينه زدن كرد.............باباش تعجب كرده بود كه ببين داره سينه ميزنه..............منم گفتم از صبح دارم به پسرم آمو...
19 آذر 1390

یک سال و نیم با مهراد

یک سال و نیمه که هر روز رو با نگاه به تو شروع می کنم و به آخر می رسونم یک سال و نیمه که فکر و ذهن من مشغول به توست و لحظه ای آرامش بدون تو برای من محاله خنده ها و شادیهات توی خونه منو به اوج خوشبختی و نگاه عمیقت به فکر فرو میبره به عمق وجودت که از الان می دونم خیلی بزرگه و مطمئنم تو بزرگمردی خواهی شد........اینو توی نگاهت می خونم وقتی آغوشم رو برات باز می کنم و تو می پری تو بغلم و سرت رو میذاری روی شونه هام و میگی ماما ........ و باز میری عقب و دوباره دوباره این کارت رو تکرار می کنی..............گرمای وجودم رو بهت هدیه میدم و تو رو به قلبم می فشارم یک سال و نیمه که شبها چند ساعت خواب پشت سر هم نداشتم ........ اما دلم آرومه. چون تو ...
8 آذر 1390

سحر خیزی و بیداری

                                                   دوست دارم مهراد جونم.....تصویر بالا تقدیم به تو پسر نازدونم با عشق چند روزی میشه که بیخوابی زده به سرت......نه اینکه فکر کنی اصلا نمیخوابی ..........نه!!!!!!!!!!!!!!!!!! همیشه زیاد میخوابی ........ اما چند روزی میشه که ظهرها دیگه نمیخوابی و صبح زود هم بیداری........... و تا ساعت 11 شب برای خودت میگردی و راه میری و میخندی و بازی می کنی ....
2 آذر 1390
1